Wellcome to Shayan's Inner Self where he write about his life and Iranian LGBTQI+ community شایان میم از هویت دروناش میگوید و جامعه همجنسگرایان، دوجنسگرایان، تراجنسیها و کوییرهای ایرانی
1. اعتراف میکنم از کارم راضی هستم، از جایی که زندگی میکنم، از سبک زندگیم اما راضی نیستم. مشکل محیط اطرف من نیست چون تفاوتها و رفتارهای ناپسند رو درک میکنم اما بعضی از اخلاقهام روی مخ خودمه. این که زبان نمیخونم، ورزش نمیکنم و روی تغزیهام کنترل به شکل سبک زندگی سالم ندارم.
2. اعتراف میکنم از این که بیش از حد راستگو هستم متنفرم، بهم آسیب زده و میزنه.
3. اعتراف میکنم اونقدر قوی هستم که آدمهای مغرور، متکبر، خود رای، و به اصطلاح خود […] پندار ازم دوری میکنند.
4. اعتراف میکنم هنوز هم نابود کننده بزرگ استعداد و مانع بزرگ موفقیت خودم هستم.
5. اعتراف میکنم تنهایی رو به شکل تنها بودن و خواست تنهایی دوست ندارم اما باهاش حال میکنم چون بهتر از با هر کسی بودن یا بهتره بگم با یک خری بودن هست. خیلی خوشحالم تنها هستم اما کسی کنارم نیست که بخواد برای رسیدن به موفقیتهاش پا روی من بذاره و وقتی در یک موقعیت بهتری قرار گرفت از من ببره تا با یکی دیگه پولوگامی بازیه خودش رو دربیاره.
کسی رو دعوت نمیکنم چون کسی نیست که بنویسه.
پیوست به پست: اعترافهای قبل از نود و یک رو پیدا نمیکنم اما این اعترافهای 91 و 92.
خارج از پست: زندگیم بدون زنگ تفریح در حال گذرانه اما هنوز شروع نشد.
دوش گرفتهای تر و تمیز لمیده بر کاناپه چسبیده به رادیاتور خاموشام. الان از استریم سوندکلودام موسیقی توی گوشم گذاشتم و دارم صبح جمعهای خوش رو پشت سر میذارم. این روزا یه خورده ندونم کاری یک نفر رو سخت میگیرم اما باید بگذرم و طوری شل بگیرم که باز مسیر آب ِ گلآلود از زیر رود مانعی برای حرکت رقصان ِ برگ پاییزی نشه.
دیروز یک زن ِ متقاضی نیاز مالی که حالا اسمش رو متکدی میذارن یا گدا، من نمیدونم اما آمده بود درب منزل بنده و تقاضای کمک کرد. نمیخواستم متوجه بشه من خارجیام پس بهش با سر فهموندم که ندارم. البته سر و وضع من گویای نداشتن هست، پلیور چهارساله پاره، تیشرت یعقه آش و لاشی که زیرش پوشیده بودم و شلوارک ِ رنگ و رو رفته. راستی امروز بازم به شلواری فکر کردم که باد ن/ببردش؟! بیخیال، زمان برای من روشن کرده، اینجا هم روشن میکنه.
آره…، داشتم میگفتم…، وقتی اون زن فهمید نماد و نشانههای عامیانهای که بهش نشون دادم به معنی نداشتن یا قصد برای کمک نکردن است ازم معذرت خواهی کرد. وقتی شنیدم میگه «کوصوره ِ باکما» که یعنی کوتاهی من رو نادیده بگیر، میخواستم اون لحظه آب بشم برم زمین. بعد از این که در همون شوک و شک در رو بستم یادم افتاد کفشام بیرون مونده. اون لحظه در دو گانگی شدیدی بودم که کفشای منو نبره، این که معذرت خواهی کرد، نکنه واقعا نیاز مند بود، خوب بره از نهادهای خدمات اجتماعی دولتی و انجیاوهای اجتماعی یا خیریههای کاهش آسیب کمک بگیره و کلی استدلال و مغلطه و توجیح و بهانه. خوب میدونم اینها برای رفع مسئولیت من به عنوان یک شهروند مسئول در جامعه مدنی هست. اگر بحث مدنیت و رفع نیاز اجتماعی رو مد نظر قرار میدم پس باید دستش رو بگیرم و ببرم به این طور نهادی. اگر منابع مالی کافی دارم پس میتونم برم خونش و براش گوشت و مرغ بگیرم. این طور افراد عموما اگر واقعا نیازمند باشند به سختی تغذیه درستی دارند. نمونه اون خود ِ من که دو ماهه گذشته مرغ نگرفتم چون دلم نمیاد پولم رو بدم به گوشت و مرغ بدم.
این هم از بدبختیهای من ِ دیگه، موندم شهروند مسئول در نظام سرمایه باشم یا انقلابی و رادیکال ِ چپ کرده یا بدون هویت سیاسی ادامه بدم، یعنی کسی که الان راه خودش رو داره میره ولی نمیدونه که درسته یا نه اما ازش خوشحاله.
بیخیال، عدس از دیشب رو گازه، برم بزنم به بدن که صبح پیدا شده اما آسمان میبارد.
پیوست به پست: تو بارون که رفتی از سیاوش قمیشی
خارج از پست: چه ترکیب ِ بدی داره این خارج از پست. خوب مگه پینوشت چشه که من از سه سال پیش این طوری پینوشت میذنم. اصلا مگه حتما باید همهی پستهام پینوشت داشته باشن؟ شاید این آخریش باشه.
از همان ابتدای فیلم «باشگاه مصرف کنندگان دالاس» شما رونالد وودروف (رون) دیکسون را معتاد به آمیزش جنسی، گرد و مواد میبینید. او بدون هیچ ملاحظهای در هر گوشهای نیازهای جنسی خود را رها میکند و چیزی مثل رابطه مراقبت شده یا انتخاب شریک جنسی سالم برای او اهمیت ندارد. پس تکلیفمان با شخصیت تا حدودی روش است. فیلم به سرعت وارد موقعیت میشود زیرا درباره فیلم و رونالد وودروف اگر ندانیم، حدس که میزنیم، او ایدز دارد و قرار است بمیرد اما چطور؟ وظیفهی فیلم ساز است که موضوعات کلیشهای مانند عشق، ایثار، مقاومت، همدلی، جاهطلبی، کلاهبرداری و… را طوری پرداخت کند تا بیننده نگوید شبیه آن یا این فیلم است. به نظرم «ژان مارک ولی» به خوبی توانسته به شکل خلاقانهای زندگی آقای دیکسون را برای ما روایت کند.
نکته قابل توجه برای من به عنوان یک وبلاگنویس ِ همجنسگرا، پرداخت به مساله همجنسگراییست. همان طور که میدانید این بیماری در دوران کشف خود به عنوان «بیماری مربوط به همجنسگرایان» شناخته میشد. رونالد وودروف با جنس مخالف رابطه داشته اما این بیماری را گرفته. مانند آمریکاییهای جنوبی افکار ضدهمجنسگرایی و همجنسگراستیزی داشته پس پذیرش و رو به رو شدن با خود و دیگر بیماران برای او سخت خواهد بود. چالش درونی پذیرش بیماری، چالش بیرونی پذیرش بیماران کوییر، چالش درمان و چالش تجارت از راه بیماری به اندازهی کافی برای بیننده میتواند جذاب و دوستداشتنی باشد تا روی صندلی سینما بنشیند. رونالد ِ بد دهن و معتاد به خاطر سرسختی و ادامه دادن، شخصیت جذابی میشود تا مخاطب زندگی او را از این فیلم در گونهی دارم و زندگینامهای دنبال کند.
فیلمنامه خوب، تنها یک دلیل برای تماشای این فیلم و راضی بودن از پرداخت بها برای دیدن آن است. بازی بسیار خوب «متیو مککانهی» در نقش رون، گاو چرون مبتلا به ایدز و «جرد لتو» به عنوان یک تراجنسی مبتلا در جذاب کردن این فیلم تاثیرگذار است. هر دو برای بهترین بازیگر نقش اول و مکمل مرد برنده جایزه اسکار شدند که این پنجمین بار در هشتاد و هفت دوره برگزاری جایزه اسکار بوده. یکی از بهترین قسمتهای بازی جرد لتو جاییست که او با کمترین اجراگریهای جنسیاش به دفتر کار پدر میرود تا از او کمک بگیرد. بازی ضعیف ِ پدر ریموند، او را تحت تاثیر قرار نمیدهد و ریموند نشان میدهد چقدر میتواند یک کوییر باورپذیر برای کوییرها باشد.
ژان مارک ولی در آن سکانس که وظیفه تدوینگر را نیز بر عهده داشته سعی میکند با کاتهای کمتر به شاتهای پدر ریموند این ضعف کارگردانیاش را بپوشاند اما این دلیلی برای ضعیف بودن کارگردانی آقای ولی نیست. در سکانس جادهای نخستین سفر رون به مکزیک، او در جایی ماشین خود را کنار میزند و دست به اسلحه میبرد. دکوپاژ مناسب مانند دوربین روی دست، حتی در ماشین و استفاده کمتر این کارگردان از کارمانت، این صحنه را برای بیننده باورپذیر و دراماتیک کرده. اینسرت، اور شولدر و کلوزآپ ِ استثنا که با کارمانت گرفته شده و تدوین خوب ِ همین کارگردان و نعره گاو گونهی متیو در نقش ِ رون ِ مبتلا، با قطع ناگهانی به تصویر چاه نفتی که روی خط افق در غروب فعال است، از نظر من یکی از بهترین سکانسهای این فیلم با هنر کارگردانی و تدوین ژان باید شمرده شود.
مهمترین نکته از فیلم برای من به عنوان وبلاگنویس ِ همجنسگرا تغییر روحیه ضدهمجنسگرایی و همجنسگراستیزی/هراسی رونالد وودروف به یک فردی که بهترین دوستان خود را افراد همجنسگرا میبیند است. روند تغییر و دگردیسی شخصیت رون آنقدر به درستی و زیبایی شکل میگیرد که شاید بتوان گفت دیدن این فیلم برای هر بینندهی ضدهمجنسگرا یا همجنسگراستیز/هراس تاثیر مثبت میگذارد. از این رو پیشنهاد میکنم برای تغییر فرهنگ، این فیلم برندهی سه اسکار و زیبا را به همراه افراد ضدهمجنسگرا و همجنسگراستیز/هراس ببینیم.
خارج از پست: از بیست و پنجم سپتامبر تا به امروز این پست با تیتر «تماشا در تبعید (2): » منتظر تکمیل تیتر است. فکر میکنم برای «تنها یک سوال از عشق» این پست به پیشنویسها اضافه شد اما در این هفته تنها یک فیلم آن هم «باشگاه مصرف کنندگان دالاس» را دیدم. این فیلم یک ماه در پوشه «منتظر تماشا»ی سیستمم مانده بود و بالاخره در یک روز وقتی دو ساعت میخواستم کاری غیر فرهنگی بکنم، با چرخش «زهرایی» به تماشای این فیلم در یک روز پس یا پیش ِ روزجهانی ایدز نشستم.