یک تنات گوهری نایاب بود برایم، چه برداشت کردی از این ذهن؟ دو اگر برداشتی بد، دور از ذهنام، از گفتهام کردی، شاید بهتر است حساسیتات را با تنهاییت، تنها بگذارم. سه پیراهن قرمزی دیدم به تن پسری که با ریش کماش منتظر بود اما همزبان و همدل نبود. چهار آنقدر خط زیر قصههایم کشیدم…
ماه: ژوئیه 2017
گوش به فرمانم ای بالاتر از خستگی، ذهن، دل
پلکهایم تاب ِ بالا ماندن ندارند اما چشمانم میل به تماشا. ذهنم دستور خوابیدن میدهد اما قلبم فرمان بیرون رفتن و به هوایش نزدیکتر شدن. چارهی من ِ در به راه عاشقیت افتاده چیست؟ خیال چشمان مهربانش که با مهربانی و مدارا با من کنار میآید؟ یا که خیال صدای لذت که شوق خوشیاش دیوانهام میکند. دیشب…
دو شبانه ۲
هنگامی که دستان مهربانش را به دست میگیرم تنهایی غمانگیزاش را در مییابم. اندوهش غروبی دلگیر است در غربت و تنهایی. از دفتر شعر آیدا، درخت خنجر و خاطره *** و چشمانت با من گفتند که فردا روز دیگریست – آنک چشمانی که خمیرمایه مهر است! و اینک مهر تو: نبرد افزاری تا با تقدیر…