آکیسمت یک پسر بسیار تنها بود. او هر شب با جلق زدن میخوابید و هر صبح با جلق زدن بیدار میشد. او گاهی ظهرها در اتاقش وقتی تنها بود باز هم جلق میزد. هنگامی که به یاد معشوقهاش میافتاد فقط به عشقبازی با او فکر میکرد و برای خوابیدن آلتش مجبور میشد بجلقد. معشوقه او…
دسته: داستان کوتاه
چپ صورتم
از روی کمربند و شلوار و شورت گرمی کف دستش به پهلوم رسیده بود. چپ صورتم رو به کف دستش تکیه دادم. نفسهای تندش به صورتم نزدیکتر میشد. دیگه لبام خیس شده بود. چشمام رو میبندم. یادم بمونه خیلی زود بهش پیامک بدم. خوب شد باهاش دعوا کردم وگرنه امشب زنگ میزد خونه و همه چیز…
غلطیدن های پیاپی
ساعت گوشه پایین مانیتورم ۰۲:۴۸ دقیقه را نشان میدهد. آریان درخواست کنفرانس را رد میکند. «آلان همه بیدار میشن. سوری». در آغوش تنهاییام غرق میشوم. تنها میخواهم در تخت تنهاییام فرو روم٬ پتو را بکشم بالا و روی پهلو بغلطم و به دیوار زل بزنم. بعد به پشت بخوابم و به سقف. بعد روی شکم….